بی قرار
نویسنده: (¯`•.¸¸.-»(ANIS)«-.¸¸.•´¯)(جمعه 87/9/8 ساعت 1:24 صبح)
می خوام بازم داد بزنم، اسم تو رو صدا کنم
بهت بگم دوست دارم، عاشقونه نگات کنم
تو رو تو آغوش بگیرم، بازم نوازش بکنم
بگم که تو مال منی، من از تو دل نمی کنم
تویی تویی نگارمی، تویی تو تک ستارمی
آره تویی بهارمی، تو عشقمی تو یارمی
تو همه ی عمر منو، قشنگترین کلاممی
نشی یه روز نامهربون، قلب منو تو بشکنی
امشب می خوام برای تو، دوباره بخونم
بگم که تومال منی با نگات می مونم
دوسم داری یه عالمه، از چشات می خونم
همه میگن مال منی، خودم اینو می دونم
چشم حسودا کور بشه، که تو رو میبینن
اونایی که دوست ندارن مارو با هم ببینن
تو عشقمی میخوام همه دنیا اینو بدونن
فکر نکنن که می تونن تو رو ازم بگیرن...

کلمات کلیدی :
نگو کفر است
نمی خواهم خدایم بیکران باشد
نمی خواهم عظیم و قادر و رحمان
نمی خواهم که باشد این چنین آخر
خدا را لمس باید کرد.
نگو کفر است
خدا را می توان در باوری جا داد
که در احساس و ایمان غوطه ور باشد
خدا را می توان بوئید
و این احساس شیرینی است
نگو کفر است
که کفر این است
که ما از بیکران مهربانیها
برای خود
خدایی لامکان و بی نشان سازیم
خدا را در زمین و آسمان جستن
ندارد سودی ای آدم
تو باید عاشقش باشی
و باید گوش بسپاری
به بانگ هستی و عالم
که در هر خانه ای آخر خدائی هست
نگو کفر است
اگر من کافرم، باشد
نمی خواهم خدایا زاهدی چون دیگران باشم
نمی خواهم خدایم را
به قدیسی بدل سازم
که ترسی باشد از او در دل و جانم
نگو کفر است
که سوگند یاد کردم من
به خاک و آب و آتش بارها ای دوست
خدا زیباترین معشوق انسانهاست
خدا را نیست همزادی
که او یکتاترین
عاشق ترین
معبود انسانهاست.
سراینده :ترانه(دختری معلول اما سرشار از احساسات و استعداد)

چه رسمی داری ای دوره زمونه
که هر روزت یه جا عاشق کشونه
هزاران سال ِ که می جنگه آدم
نمی دونه گرفتارِ جنونه
زمونه آی زمونه آی زمونه
یکی با فرق زخمی توی محراب
یکی غرق به خون لب تشنه ی آب
یکی پاهاشو رو مین جا گذاشته
یکی پاشیده خونش روی مهتاب
نفس های بهار و راز خردل
رو خاک آسمون رگبار تاول
همیشه عاشق از جونش گذشته
که عشق آسان نبود از روز اول
هنوزم کار دنیا قیل و قاله
هنوزم صلح آدم ها محاله
هنوز آدم نمیشناسه خدا رو
هنوزم قلب عاشق پایمال
زمونه آی زمونه آی زمونه
یکی با فرق زخمی توی محراب
یکی غرق به خون لب تشنه ی آب
یکی پاهاشو رو مین جا گذاشته
یکی پاشیده خونش روی مهتاب
زمونه آی زمونه آی زمونه
(احسان خواجه امیری)
کلمات کلیدی :
سراب
نویسنده: (¯`•.¸¸.-»(ANIS)«-.¸¸.•´¯)(سه شنبه 86/7/17 ساعت 11:49 عصر)
به که باید دل بست
به که شاید دل بست
سینه ها جای محبت - همه از کینه پُر است
هیچکس نیست که فریاد پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید
نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر قدمی - راه محبت پوید
***
کاش میشد لحظه ها را رام کرد
عشق را با لحظه ها همگام کرد
کاش میشد با چکاوکها پرید
طرح شادی بر رخ فردا کشید
کاش میشد با ستاره یار بود
هر کویر خشک را گلزار بود
کاش میشد عشق را تفسیر کرد
لحظه های گریه را تهدید کرد
کاش میشد در نگاه دوستی
لحظه دیدار را نزدیک کرد
کاش میشد کاشها ممکن شود
یا عبور دردها ساکن شود
***

ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
اکنون دل من شکسته و خسته است
چون یکی از این دریچه ها بسته است
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد.
***
دانی که چرا ز میوه ها سیب نکوست
نیمی رخ عاشقست
نیمی رخ دوست
این زرد و سرخی که در او می بینی
زردیش رخ عاشقست
سرخیش رخ دوست
***
یک نفر ...
یک جایی...
تمام رویاهاش لبخند توست
و زمانی که به تو فکر می کنه
احساس می کنه که زندگی واقعا" با ارزشه
پس هرگاه احساس تنهایی کردی
این حقیقت رو به خاطر داشته باش
که ..."
یک نفر ...
یک جایی ...

کلمات کلیدی :
لیست کل یادداشت های این وبلاگ